کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا

شاعر : رضاباقریان     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع     قالب شعر : قصیده    

آورده‌ام بـهــر  زیـــارت کـــاروان را            یک کاروان از یـاس های ارغـوان را

بـالا سـر و، پـایـینِ پـا، فـرقـی نـدارد            بـنـشانـده‌ام پیـش تو این قَـدّ کـمـان را


ای کـاش نـامحـرم نبـود اینجـا بـرادر            تا می‌تـوانـستـی ببـیـنی وضعـمـان را

تو سـر نـداری، من هم آب آور نـدارم            بر سینه دارم داغِ هم این و، هم آن را

ای کاش می‌دیدی مرا، مویم سفید است            بسکه شنـیـدم طعـنـه‌های سـاربـان را

هم تو به تن داری نشان از زخم، هم من            این زخم ها برده ز من تاب و توان را

تـو زخـم نـیـزه داری، امـا من بـرادر            دارم نشان روی جگـر زخـمِ زبان را

از کوچه‌های کوفه خـیلی حرف دارم            آوردم از آنـجـا بـرادر نیـمـه جـان را

من از نفس افتادم و، تو از روی زین            من کعبِ نی خوردم، تو هم تیر و کمان را

هـر چـه بـلا آمـد سـرم، نـذر سـر تـو            سـالـم رسـانـدم کـربـلا بـاغ خـزان را

لعنت به آنکس که تو را از من گرفت و            بر جان ما انـداخت، شمـرِ بد دهان را

در کـوفه با خـیـراتـشان آتش گـرفـتـم            هـرگـز نمی بـخـشم بـرادر کوفـیان را

یک اربعـین گـشتم سپـر پـیـش بـلاها            زیـر پـر و بـالم گـرفـتـم، دخـتـران را

یـادم نرفته محـملت در گِـل فرو رفت            یـادم نـرفـتــه نــاقــۀ بـی سـایـبــان را

یــادم نــرفــتـه داغ پـشـت داغ دیــدی            یـادم نــرفـتـه یـا اخـی داغ جــوان را

بزم شراب اوضاع روحم را به هم زد            دیدم لب غرقِ به خون را، خیزران را

این زجرِ لاکردار، خیلی زجرمان داد            خیلی کتک زد دخـتر شیرین زبان را

دروازۀ سـاعـات، اشـکــم را در آورد            آنجـا که دیـدم حـلـقـۀ نـامـحـرمـان را

هر منـزلی که ایـستـادم سنگ خوردم            بــالای پـشـت بـام دیــدم کــودکـان را

دنـبـال رأسِ تو چِـهـِـل مـنـزل دویـدم            حـالا بـبـین پـای مـنِ دامن کـشـان را

از تو که پنهان نیست، خیلی گریه کردم            آهـم در آورد نـالـۀ هـفـت آسـمــان را

خیلی سرت را سعی کردم پس بگیرم            خیـلی دلم می‌خـواست پیش تو بمیـرم

: امتیاز
نقد و بررسی

طبق اسناد تاریخی و روایت های موجود از نظر زمانی؛ بازگشت اهل بیت در روز اربعین سال ۶۱ هجری به کربلا امری محال و غیر ممکن بوده است بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر تغییر داده شد! زیرا بعد از زندانی کردن اهل بیت در کوفه ابن زیاد ملعون طی نامه‌ای از یزید کسب تکلیف کرد؛ به گفته سیّدبن طاوس در اقبال الاعمال ص۵۸۹؛ حاج شيخ عبّاس قمي در منتهي الآمال ص۵۲۴؛ و محدّث نوری در لؤلؤ ومرجان ص۱۷۴، آیت الله شعرانی در نفس المهموم ص۳۷۵، فرهاد میرزا در قمقام ص۵۸۶ تند‌ترین پیک‌ها هم این مسير ۱۷۵ فرسخی را در حدود ۲۰ روز طی می‌کنند که رفت و برگشت آن ۴۰ روز میشود؛ مدت زمان رفتن کاروان اسرا از کوفه تا شام (۱۵۰۰ کیلومتر) هم یک ماه طول کشیده است، بنا بر نقل سید بن طاوس (اقبال الأعمال ص ۵۸۹ ) و قاضی نعمان از علمای قرن چهارم (شرح الاخبار ج۳ ص ۲۶۹ ) اهل بیت بین ۳۰ تا ۴۵ روز در شام بوده‌اند!! حداقل بیست روز هم زمان نیاز بوده است که اهل بیت از شام به کربلا برگردند!! با توجه به مطالب فوق و دلایل متعدد روایی و تاریخی دیگر که در قسمت روایات تاریخی بطور کامل به آن اشاره کرده‌ایم علمایی همچون سید بن طاووس در اقبال الأعمال ص۵۸۹، علاّمه‌مجلسی در بحارالأنوار ج ۱۰۱ ص۳۳۴ و جلاءالعیون ص۶۱۹، محدّث نوری در لؤلؤ ومرجان ( ۱۸۱)، حاج شیخ عبّاس قمی در منتهی الآمال ص۵۲۵، علاّمه محمّد تقی شوشتری در قاموس الرجال ج۷ ص۲۱۱، عادل العلوی در عبقات الأنوار ص۴۴، آیت الله شعرانی در ترجمۀ نفس المهموم ص۳۷۵، محمّد تقی سپهر در ناسخ التّواریخ ج۶ ص ۱۰۱، محمّد خراسانی در منتخب التواریخ ص۳۱۸، عبد الرزاق موسوی مقرّم در مقتل الحسین ص۳۶۰، علاّمه شهید مطهّری در حماسه حسینی ج۳ ص۳۰، فرهاد میرزا در قمقام ص ۵۸۶، دکتر محمّد ابراهیم آیتی در بررسی تاریخ عاشورا ص۱۴۸، میرزاحسین یزدی در مهیج الأحزان ص ۷۵۳، سردرودی در تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین ص ۲۲۶ تصریح کرده‌اند به هیچ وجه امکان بازگشت اهل بیت در ۲۰ صفر سال ۶۱ هجری وجود نداشته بلکه احتمالا در اربعین سال بعد به کربلا آمده‌اند، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید..

یک اربـعـیـن از پـیکـر تو دور بـودم            یک اربعـین کردم تحمل این سنان را

مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : جعفر ابوالفتحی و محمد جواد حیدری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

اربعـین شد باز هم از قـافـله جا مانده‌ام           گوشۀ هـیأت من غـمدیـده تنها مـانـده‌ام
کربلایم گیره یک گوشه نگاهت مانده و           از خوراک و خواب و از روز و شب آقا مانده‌ام


عطر سیـبی از حوالی حـرم ها می‌وزد           آنچنان مستم که ره نارفته از پا مانده‌ام
با دلم گـفـتم ...حـرم باشد برای اربعین           من چگونه تا کنم با این دل وا مانده‌ام؟
تشنـۀ یک جرعه از جـام شراب دلبـرم           تـشـنـه کام بـادۀ دلـچـسب سـقـا مانـده‌ام
برگه را آورده‌ام تا اینکه امضایش کنی           مثل برخی دوستانم لنگ امضا مانـده‌ام
با تو نزدیکان، حرم پای پیاده می‌روند           انقدر دورم، پس یک مُهر ویزا مانده‌ام
هـیـچ ایـرادی نـدارد بـا دلـم تا می‌کـنـم           گرچه زیر بار این زخم زبانها، مانده‌ام
من دم در خاک پای مادرت باشم بس است           شکر حق، در زیر پای مجلس آرا، مانده‌ام
اخذ مزد نوکری از دست مادر بهتر است           زین سبب در انتظار دست زهرا، مانده‌ام

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

در کف یک جرعه از جام شراب دلبرم           تـشـنـه کام بـادۀ دلـچـسب سـقـا مانـده‌ام

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا

شاعر : باقر حبیب زاده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

اول شـعــر تـبــرّک شـده بـا بـسـم الله            ابــتـدای هــمــۀ مـرثـیـه هـا بـسـم الله

هرکه دارد به سرش شور و نوا بسم الله            هـرکـه دارد هـوس کـربـبلا بـسـم الله


دل ما را به سـوی کربـبلایت بکـشان

بوی سیب حرمت را به مشامم برسان

اربـعـیـن آمـده و گـریـه فـراوان دارم            بعد چل روز ببـین حـال پریشان دارم

به لبم زمزمه و ذکر حسین جان دارم            چـشم امـیـد به دسـتـان کـریـمان دارم

روزی اشـک مرا در هـمۀ سال دهید

پـر پـرواز نـدارم بـه مـنـم بـال دهـیـد

گریه بر مرثیۀ زینب کبری خوب است            گریه بر ذریۀ حضرت زهرا خوب است

گریه بر تشنگی کودک و بابا خوب است            گریه بر فاجعۀ نیزه و سرها خوب است

باز هم گـریه کن زینب کـبـری شده‌ام

اربعـیـن آمـده و عـاشق و شیـدا شده‌ام

کـاروان اسـراء سوی حـرم آمده است            حضرت عالمه بـانوی کرم آمده است

با تنی زخمی و لبریز ورم آمده است            با دلی پُر ز غـم و دیـدۀ نـم آمده است

کاروان آمده افسوس که آب آور نیست

قاسم و اصغر و شهزاده علی اکبر نیست

وادی کرببلا حال و هـوایی شده است            بر سر قبر حسین شور و نوایی شده است

کار زینب به خدا نوحه سرایی شده است            خاطرات سفرش باز تداعی شده است

ای برادر به خدا بعد تو غوغـایی بود

بر سر رأس تو ای شاه چه دعوایی بود

دیدم از دور همه بال و پرت را بردند            دیدم از دور چگـونه سپـرت را بردند

شال بستـه شده دور کـمـرت را بردند            ناگهـان در دل گـودال سرت را بردند

اشک می‌ریزم و یـاد غـم عـاشـورایم

یـاد غـارت شـدن روسـری زن هـایـم

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

زیـنـبـم من که عـلـمـدار غـمم           بـه خــدا قـافـلـه ســالار غـمـم

من که پـیـغـمـبـر رنـج و آهـم           مـن سـفـیـر ابـی عـبــدالـلـهــم


ریشۀ آب و گـلم با اشک است            چون تسلای دلم با اشک است

من بـلا دیـده تـرین زن هـستم           عـهـد غـم بـا لـب دلـبـر بـستـم

فــاتـح غــربـت عــاشــورایــم           کــربــلا نــائـبــة الــزهــرایــم

فــاطــمــه  زاده‌ام و طـاهـره‌ام           در بـیــابــان بــلا صــابـــره‌ام

نام من شرح تمام است به عشق           روی عشاق همه سوی دمشق

مدفـنم قبله عرش نـبـوی است           بارگـاهـم چو حریم عـلـویست

دسـت بـــوســـم حـــرم آل الله           خـون مـن خـون رگ ثــار الله

حــال دلخـسـتـه و زار آمـده‌ام           بــهــر دیــدار نــگــار آمــده‌ام

سینه پر آتش و لب ها خاموش           مانده سوغات سفر در آغـوش

بهر من مانده به جز روی کبود           زان سفر پـیرهـنی خـون آلـود

یــاد دلــدار، دلـم غــرق مـهـن           قـلـب من پـاره تر از پیـراهـن

شرح غـمـهـا و مصیـبـات کنم           سخـن از غـربت سـادات کـنـم

قـسمتم رنج و بـلا شد ای وای           صبح تا عصر چه‌ها شد ای وای

ز غـریـبی سخـنـم قـاصـر شد           شـاه مظلـوم «بِـلا ناصِر» شد

چه بگویم من از آن وضع عجیب           نـالـۀ اَیـنَ زهـیـر، اَینَ حـبـیـب

بـاغ شـد طـعـمـۀ طـوفـان بـلا           مَصـرع لالـه بود کـرب و بلا

اولیـن لالـه، چـسـان پـرپر شد           اربــاَ اربــا بــدن اکــبــر شــد

بـعـد از او یـاسمن از هم پاشید           جـسم پـور حـسن از هم پـاشید

شد شـدائـد ولی آن دم احساس           کامد از علـقـمـه صوت عباس

بعد از آن رشته احساس گسست           تیرکین ساقه یک غنچه شکست

مرغکـی را ز جـفـا پَـر کندند           روی دست پـدرش سـر کـندند

دور تـا دور حــرم نـا مـحــرم           یک کمر تا شده از این همه غم

آمد و دست به قـلبـم بـگـذاشت           پـردۀ صبـر به کَربَم بگـذاشت

ترسش این بود که گردم بی تاب           شــدّت داغ کــنــد قــلــبــم آب

خـم شـد و زیـر گـلـو بـوسیـدم           بعد از آن لحظه چه غمها دیدم

دیـدم « ابـدانِ بِلا اَکـفـان» را           بـیـن صـحــرا ورق قــرآن را

آسمان گـشت دگر تـیـره و تار           عرش تا فرش همه گرد و غبار

دیـدم از تـل هـمـۀ غــوغــا را           جــلــوۀ غـربـت عــاشــورا را

یک سری روی نی آویخته بود           بین یک دشت بدن ریخـته بود

به خـدا نـور دو عـیـنـم گـم شد            زیر سُم جـسم حـسیـنـم گم شد

باب بی‌حـرمـتی آن دم شد باز           بـا اسـارت سـفــرم شـد آغــاز

کی مصیبات زمین گـیرم کرد           به خـدا داغ حسیـن پـیـرم کرد

دشمن و مستی و شادی کردن           من و از جسم حسین دل کندن

بی‌حسین رفتم از این کرب وبلا           جـانـب کـوفـه و آن شــام بــلا

صاحب روضه مکـشوفـه شدم           قــد خـمـیـده وارد کـوفـه شـدم

بعـد هـجـران سه روزه با یـار           دیدمش سوخته رخ نیزه سوار

بی‌جواب است سوالم ز وصال           قرص مه بود چرا گشته هلال

سخت بگـذشت برایم یک داغ           کـه در آورد صـدایـم یک داغ

داغ آن مــیــکــدۀ ابــن زیـــاد           مـجـلـش عـشرت آن بـد بنـیـاد

صحنه‌ای دیـدم و بی تاب شدم           از خـجـالـت بـه خـدا آب شـدم

مُردم از بی کسی و زنده شدم           پیش طفـلان همه شرمنده شدم

گـشتم از عـقـده و کردم تبعـید           جـانـب شـاه بـلا، کـاخ یــزیــد

من و هشتاد و چهار گـلـدستـه           ره چهل منزل و طفلان خسته

کاخ حـمراء و بیابان و عطش           چـشم سقا و یـتـیـمان و عطش

عزم بشکستن غـیرت ای وای           کعب نی سیلی و تهمت ای وای

رأس در صندوق و گه بر نی بود           در پیش سینه زنان، روی کبود

بسکه سر،بازی این مـردم شد           وای دیگر شب و روزم گم شد

لطمه‌ای سخت به سادات رسید           ره بـه دروازۀ سـاعات رسـیـد

نـام دروازه که سـاعـات نبـود           جای تـسبـیـح و عـبـادات نبود

پـایـگــاه هـمـه رقـاصـان بـود           جـایـگـاه طـرب مـسـتـان بـود

بعد تجـهـیـز سه روزه با ساز           کـوچه گـردی حـرم شد آغـاز

هـمـه ابـعـاد جـفـا سـنـجـیـدنـد           چـه مـسیـری بَرِ ما بُـگـزیـدند

دم دروازه و بــازار شــلـــوغ           حـرفـهـای بـد و الـقـاب دروغ

بینـشان فحش دمِ رایجـی است           کمترین تهمتشان خارجی است

بـد تـرین لـحـظـه برایم آن بود           رَهَم افـتـاد در آن کـوی یـهـود

ریـشـۀ هـرچه حـیـا را کـنـدند           پــردۀ مـحـمـل مـا را کـنــدنـد

سنگ کین از همه سو برسرریخت           وان یکی آتش و خاکستر ریخت

از حرارت همه پیکرها سوخت           دامن و گیسوی دخترها سوخت

درد، بـسیـار و نـدارم مـونـس           من نگـویم سخنی زان مجـلس

خیـزران دستِ ز نسلِ نـمرود           یک سر و تشت و لبی خون آلود

آنـقـدر چـوب لـبـانـش بـوسیـد           ضـربـه، شـیـرازۀ لبـهـا پاشید

بـوسـه گـاه نـبـوی شـد ویـران           کــرد تـغــیـیـر صـدای قــرآن

شدم ازغصه دگر خانه خراب           دور تا دور سرش غرق شراب

حـال با ایـنـهـمـه غــم آمــده‌ام           بـا قــد و قــامــت خــم آمــده‌ام

اربـعـیـنی غـم و محـنت دیـدم            من چهـل روز مصیبت دیـدم

کـنج ویـران گـل لاله جـا ماند           حیف در شام سه ساله جا ماند

کـو؛ که هـنـگـامـۀ امـداد شـده           گــریـه کــردن دگـر آزاد شـده

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبر حذف شد؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کنید

آن کفن پوش و عسل نوش وصال           زیر سُمـهـا بـدنـش شد پـامـال

بـر تــلافــیِّ قـــیـــام خــیــبــر           حـمـله کردند به سوی معـجـر

مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : محمد جواد پرچمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

باید نشست و از برکـاتى چنین نوشت            تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت

از کـشتـى وسیع نجـاتى چـنین نوشت            از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت


بر گردن جهان تـشیـع چه دیـنى است

این شور بى مقایسه حج حسینى است

کى دیـده است جمعـیتى اینچـنین بگـو            شور و شعـور و تربیتى اینچـنین بگو

یک مکـتـب و اهـمیـتى اینچـنین بگـو            کى دیده است تـسلیـتـى اینچـنین بگـو

پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟

گر خـوانمش قـیـامت دنیا بعـید نیست

این رستخیز عام که درسى حماسى است            یک مکتب مجرب انسان شناسى است

رزمایش بزرگ عبـادى سیـاسى است            این کار ریشه ایست پیامش اساسى است

بی‌سابقه ترین تجمع روى زمین شده است

حالا مدال وحدت ما اربعین شده است

این اربعـیـن هـمایشى از اتحاد ماست            یک پرده از نمایش یوم الجهاد ماست

مقـیـاسى از تلاطـم مـردم نهاد ماست            این اربعین نشانه اى از اعـتقاد ماست

ما سالهاست عاشق یک بی‌کـفن شدیم

تاثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم

اول نـجـف مـقـابـل مــیـخـانـۀ عــلـى            جـامــى بـزن ز بـادۀ مـسـتـانـۀ عـلـى

اذن دخــول پـشـت در خــانــۀ عــلـى            زآنـجـا سـپـس زیـارت دردانـۀ عـلـى

باید ولى شناخت سپس جان به کف گذشت

باید براى کرب وبلا از نجـف گذشت

وقت وصال مى طلبـد دل به جـاده زد            موکب به موکب از لب پیمانه باده زد

بایـد در این مـسیـر قـدم بـى اراده زد            بـوسـه بـه روى تـاول پـاى پـیـاده زد

عـاشق شدن وسیـلۀ آواره بـودن است

آوارگـى نـتـیـجـۀ بیـچـاره بودن است

مـردم دلى به سـوى قـرن می‌بـرنـد آه            جان هاى مست را سوى تن می‌برند آه

سـر را براى کـشته شدن می‌بـرنـد آه            دنبـال خـویـش بچه و زن می‌بـرنـد آه

شکر خـدا که غذاى فراوان رسانده‌اند

زوّار شـاهِ تـشنـه که تـشنـه نـمانـده‌اند

پـاى پُـر آبـلـه غــم مـرهــم نـداشـتـنـد            چـیـزى براى طى سـفـر کـم نـداشتـند

زن هـاى این پـیـاده روى غـم نـداشتند            یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند

یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد

یک گـوشـواره دردسـر گوش ها نشد

بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد            خونش که ریخت گریۀ هرشب شروع شد

در بین دخـتـران حـرم تب شروع شد            یک اربعین رسالت زینب شـروع شد

گرچه به روى ناقـۀ عـریان سوار شد

حـیـدر شد و خـطـبۀ او ذوالـفـقـار شد

مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت            او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت

در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت            ابن زیـاد را سر جـایش نشاند و رفت

کـاخ یـزید را به سـر او خـراب کـرد

و یک تـنـه به جاى همه انـقـلاب کرد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

گرچه به روى ناقـۀ عـریان سوار شد          حیدر شد و همش سخنش ذوالفقار شد

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای که در چرخ وجودی آفـتابم یا حسین            آتش داغ تو کرد آخـر کـبـابم یا حسین

ای بهـار مـعـرفـت ای آفـتـاب زندگی            روز و شب از داغ تو در التهابم یاحسین


ای شهید شاهد ای سردار و ای سالار عشق            بـعـد تو من پـاسدار انـقـلابـم یا حسین

آسمان گرچه به سوی تو سبو بگرفته است            می‌دهد داغ لب خشکت عذابم یاحسین

من گرفتم از عدو پیراهنت را عطر آن            برده از جان و دل من صبر و تابم یاحسین

گرچه مشگل بود داغ یک گلستان گل ولی            صبر خدمت کرد هرجا در رکابم یاحسین

من به چشمم دیده‌ام جان دادن پروانه را            از غم پروانه‌ات شمعی مذابم یاحسین

بس که گلریزی نموده غنچه‌ات قبر تو را            من ز حال دخترت در اضطرابم یاحسین

بر«وفایی» التفاتی کن که می‌گوید مدام            خاک بوس آستانت کن خطابم یاحسین

: امتیاز

مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

کـاش پـایِ دلِ ما هـم به نـوایـی برسد            اربعینی، حرمی، کرب و بـلایی برسد

آری آقـاتر از آنی تو که راهـم نـدهی            دارم امـیـد که از دوست نـدایـی برسد


خـاک پای همه زوّارِ تو روی چـشمم            این غباری است که از تازه هوایی برسد

در دل این همه جمعیّت مشتـاق گُـمـم            مگـر الطاف کـریـمی به گـدایی برسد

من هـم انـگـار گُـل گـمـشـده دارم آقـا            شاید از حنجـر بُـبـریـده صدایی برسد

این همه مـرهـم پا، پـیـشکـشِ زوّارت            به یـتـیـم تو نـشـد مـرهـم پـایـی بـرسد

کاش از کعبه بخوانند مرا کرب و بلا            یا که از کرب و بلا، حکم ولایی برسد

هـمـه آمـادۀ لـبـیـک به اربـاب شـویـم            که هنوز از لب خشکـیده نـدایی برسد

یـالـثـارات! مـهـیـای قــیـامـی بـاشـیـد            که زمـان طلبِ خـون خـدایـی بـرسـد

پای شش گوشۀ تو عرش الهی است حسین            کِی شود عاشق دلخسته به جایی برسد

روزیِ ما اگر این فرصت دیـدار نشد            کاش از مشهـدتـان اذن رضایی برسد

نیـمه شبهای بقـیـع نـیـز صفـایی دارد            کاش بر قبر حسن صحن و سرایی برسد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

نیـمه شبهای بقـیـع نـیـز صفـایی دارد            کاش بر خاک حسن صحن و سرایی برسد

مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : ناصر شهریاری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

هوای اربـعـیـن دارد دل بیچـاره ام یـارا           نگاهی کن نگـاهی کن دل بیچـاره ما را

نمی دانم دوبـاره می رسم تا کـربلا یا نه           کنم جاری به لب آقا قسم بر جان زهرا را


همین حالا ببر ما را بهشت کربلای خود           چه تضمینی ست تا بینم طلوع صبح فردا را

نـیَـم لایـق، نیَـم قـابل، ولی آقا قـبولم کن           که چون قطره در آن وادی ببینم صحن دریا را

بده اذنی که تا هستم در این دنیا دراین دنیا           ببینم من دوباره کربلا آن شور و غوغا را

غرض این بود یا مولا نگاهی سویم اندازی           وگرنه از قدیم احسان نمودی بی سر و پا را

: امتیاز

مدح و ولادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترجیع بند

اي که سـر تا به پا صفـائي تو            گـل گـلـزار مـصـطـفـائـي تـو

هــمـۀ کــائـنــات مــيدانــنــد            هـفـتـمـيـن حـجّـت خـدايـي تـو


چشمۀ جود و رحمت و کرمي‏            گـوهـر بـحـر کـبــريــائـي تـو

مـالـک يک جهـان دل همه ای‏            بس که محبوب و دلـربائي تو

اي طـبـيـب دل هـمــه يــاران‏            که بـه درد هــمــه دوائــي تـو

شـاد شـد از قـدوم تـو هـسـتـي‏            اي که غـمخـوار ما سوائي تو

هرکسي ديد چهره ‏ات را گفت‏            آيـت شـمـس و والضحـائي تو

اي کـه آئـيـنـۀ پُــر از نــوری‏            کعـبـۀ عـشـق و حـق نمائي تو

آمـدم بـا بـضـاعـت مــزجــات‏

که فـرستم به مقـدمت صلوات‏

به خـدا جز خـدا گواهي نيست‏            که مرا جز تو تکيه گاهي نيست‏

ای پـنــاه هـمـه پـنـاهـم بـخـش‏            که به غير از درت پناهي نيست‏

جـز فـروغ مـحـبـت و کـرمت‏            شب ما را دگر پـگـاهي نيست‏

گـر چـه در آسـتـان احـسـانـت‏            مثل من عـبد روسيـاهي نيست‏

به نگاه تو جان دهم اي دوست‏            در بـساطم اگر که آهـي نيست‏

گـه مـيــلاد تــو مـرا عــيــدي‏            هيچ چيزي به از نگاهي نيست‏

اي که در آسمان دانش و عـلم‏            بهتر از جلوه‏ي تو ماهي نيست‏

آگهـم من که سـوي قـرب خـدا            غـير راه تو هـيچ راهي نيست‏

آمـدم بـا بـضـاعـت مــزجــات

که فـرستم به مقـدمت صلوات‏

هرچه گويم به مدحت تو کم است‏            عاجز از وصف و مدح تو قلم است‏

ديگر از حق چه نعـمتي طلبـم‏            که ولاي تو بهـترين نعـم است‏

هر که مـسکـيـن آستـان تو شد            نزد خلق و خداي محترم است‏ 

کـار مـا شـد گـدائـي از در تو            عادت و خوي و خلق تو کرم است‏

گر چه دور از حريم تو هستيم‏            دل ما چون کـبوتر حـرم است‏

اي که دريای سيـنه ‏ات ز ازل‏            منبع علم و بينش و حکم است‏

جـز خـدا هر که مـدح تو گويد            به خـداونـدي خـدا که کم است‏

تو گـل بوستـان عـشـقـي و من‏            که دلم همچو غنچه سر بهم است‏

آمــدم بـا بـضـاعـت مــزجـات

که فـرستم به مقـدمت صلوات‏

: امتیاز

مدح امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : آیت الله کمپانی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

باز شوری ز سر می زند سر            شور شیرین لبی پر زِ شِکّـر
آن که در چینِ زلفش دلِ من            چون غزالی پریشان و مُضطر


عــقــل اقــدم، امــام مــقـــدّم            در حـدوث زمـانـی مــؤخّــر
نسخۀ عـالیات حـروف است            دفـتر عـشـق و عـنوانِ دفـتـر
مـشــرق آفــتــاب حــقــیـقـت            مــطــلــع نــیــرّ ذات انـــور
مظهـر غیب مکـنـونِ مطلـق            اسم اعظم در او رسم مضمر
شــاه اقــلـیــم حُـسـنِ الــهــی            کز ستـایش بسی هست برتر
طــور سـیـنـا و انّــی انـا اللّه            روضۀ قدس و موسی بن جعفر
کـاظـم الغـیـظ، باب الحـوائج            صائم الدهر فی البرد و الحرّ
قــبّــه کـعــبــۀ بــارگــاهــش            قـبلة الـناس فی البحـر و البرّ

در شریعـت، تو هـفـتم امامی            حـاکـم و معـنـی چـار دفـتــر
عرش را فرشِ راه تو خواندم            هاتـفـی گـفت ای پست منظر
طـائـر سـدرة الـمـنـتـهــی را            طـائـر هـمّـتـش بـشـکـنـد پـر
اولین پـایـه اش قـاب قـوسیـن            آخـرین پایه بـگـذار و بگـذر
آن چـه در قــوۀ وهــم نــایــد            کی تـوانـد کـنـد عـقـل بــاور
ای امــیــد دل مـســتـمـنــدان            نیست این رسـم آقـا و چـاکـر
یـا بـیـفـکـن مرا در چه گـور           
یا که از چاه مـحـنت بـر آور

: امتیاز

مدح و ولادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : ولی الله فتحی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

گلاب‌ عشق‌ وضو کن‌ که‌ روز شیدایی‌ است‌           جهان‌ انس‌ و صفا را ببین‌ تماشایی‌ است‌
سلام‌ کن‌ تو به‌ آن‌ رهبری‌ که‌ معصوم‌ است‌           امام‌ عشق‌ و صفا هست‌ و هم‌ شکیبایی‌ است‌


سلام‌ کن‌ تو به‌ آن‌ هفتمین‌ امام‌ ای‌ دوست‌           سلام‌ کن‌ که‌ سلامت‌ ز عشق‌ و زیبایی‌ است‌
بیا شکـوفۀ اشکی‌ ز جـان‌ و آن‌ دل‌ ریز           به‌ پای‌ سَروَرِ دین‌، هان‌ نگر چه‌ دنیایی‌ است‌
تو شب‌ به‌ زمزم‌ مهتاب‌ کن‌ وضو ای‌ دل           بخوان‌ نماز وفا را که‌ شور و غوغایی‌ است‌
روان‌ و دیدۀ ما شد چو روشن‌ از نورش‌           درون‌ و باطن‌ ما نیز پُـر فـریـبایی‌ است
چـو شـد تـولّـدِ آن‌ رهـبـرم‌ بـه‌ این‌ دنـیـا           بریخت‌ عطر سماوات‌، وه‌ چه‌ رویایی‌ است‌
مبـارک‌ است‌ به‌ این‌ مـردمـان‌ با ایـمـان‌           جمال‌ حضرت‌ کاظم‌ که‌ وصف‌ دریایی‌ است‌

: امتیاز

مدح و ولادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : جعفر رسول زاده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : قصیده

اگر بر آید چو مرغى ز پیکر خسته ‏ام پر           پرم سوى بارگاهى که باشد از عرش برتر

به بارگاهى رفیعی، که جن و انس و ملائک           براى خدمت کند رو، به عرض حاجت زند در


به بارگاهى که یوسف گرفته دست توسل           بر آستانى که آن را گرفته یعقوب در بر

خلیل را کعـبـۀ جـان، ذبـیح را قـبـلۀ دل           مسیح را بیت اقصى، کلیم را طور دیگر

هزار داوود آنجا زبور برگرفته بر کف           هزار عیسى بن مریم نهاده انجیل بر سر

بریز هست خود از کف، بر آر نعلین از پا           بیا چو موسى بن عمران به طور موسى بن جعفر

امـام مـلـک ولایـت، چـراغ راه هـدایت           محیط جود و عنایت، چراغ و چشم پیمبر

امام کـلّ اعاظـم که کـنیـۀ اوست کـاظـم           نظام را گشته ناظم، سپهر را بوده محور

حدیث خُلق خصالش، حکایت خُلق احمد           کلامى از کظم غیظش، روایت عفو داور

مقام والاى او بـین، نیا و ابـنـاى او بـین           هم اوست شش بحر را دُر، هم او یَمِ هفت گوهر

ثناى او روح قرآن، ولاى او کل ایـمان           نداى او حکم احمد، عطاى او جود حیدر

عجب نه گر ابن یقطین، به پاى جمّالش افتد           جمال، جمّال او را ز جان ببوسد مکرّر

پیامى از اوست کافى که روح صد بُشر حافى           ز چنگ دیو هوس‏ها زند به سوى خدا پر

درود بر خانـدانش، سـلام بر دود مـانش           تمامى دوستـانش هماره تا صبح محـشر

به حبس دربسته طورش، به از تمام افلاک نورش           چه غم اگر خصم کورش، ندارد این نور باور

نـیـاز آرد نـیـازش، نـمـاز آرد نـمـازش           شرار سوز و گدازش، گذشته از چرخ اخضر

صبـا بـیـاور غـبارى ز دامن کاظـمینش           مگو کنم از شمیمش مشام جان را معطر

دلـم بود زائـر او، نـشسـتـه بر حـائـر او           مزار او راگرفته، چون جان پاکیزه در بر

زحبس در بسته بخشد به خلق عالم رهایى           به قعر زندان نهد پا ز اوج گردون فراتر

تمام خلقت هـمیشه کـنار خـوان عطایش           وجود هستى هماره به بحر وجودش شناور

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مغایرت با مضامین زیارت جامعۀ کبیره « وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِياءِ، وَسُلالَةَ النَّبِيِّينَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ » و عدم رعایت شأن انبیا؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و پیروی از فرامین و آموزه‌های ائمّه، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

به بارگاهى که در آن، هزار موسى بن عمران           براى خدمت کند رو، به عرض حاجت زند در

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد وزنی و سکت موجود در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

صبـا بـیـاور غـبـارى ز دامن کـاظـمین           مگو کنم از شمیمش مشام جان را معطر

مدح و ولادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : قصیده

وجود آمده رشک بهشت، سرتا سر            به یمن مولد مسعود مـوسی جعـفـر

امـام کـلّ اعـاظـم، ولـی حـقّ کاظم            که کظم غـیضش یادآورد ز پیغمبر


به جعفر بن محمّدi عطا شده پسری            که بوده است به پیر خرد هماره پدر

تمام جـن و ملک، فـدای آن مـوسی            که بود گوشۀ حبسش ز طور نیکوتر

امام هفتم، کز هشت خُلد و نُه افلاک            رسد نداش که دَه عقل را تویی رهبر

خدیـو هستی کز یک اشـاره‌اش آید            قدر به جای قضا و قضا به جای قدر

چـراغ دودۀ احـمـد کـه دیـدۀ دل را            فروغ اوست به هر صبح و شام روشنگر

به عـزم طوف حریم مقدّسش دارند            هماره قـافـلۀ دل، به کـاظمین سفـر

چگونه وصف امامی کنم که در قرآن            خـدای عـزّ و جـلّ آمدش ثـنا گـستر

شرف بس است همین خاک پاک ایران را            که زیر سایۀ فرزند اوست این کشور

گرفته شهر قم از دخت او شرف آنسان            که خاک پاک مدینه ز دخت پیغمبر

بود بهشت خراسان، ز مقدم پسرش            چنانکه خاک نجف راست فیض از حیدر

اگر ولاش نبـاشد، عـبـادت ثـقـلـیـن            به صاحبش ندهد سود در صف محشر

گـدای درگه اویـنـد اسفـل و اعـلـی            رهـین منّـت اویند ز اصغر و اکـبر

هم اوست باب حوائج هم اوست باب مراد            مراد و حاجت خود را بگیر از این در

خوش آن غبارکه برخاک او رسید و نشست            خوش آن نسیم که از کوی او نمود گذر

خوشا دلی که بگردد به گرد تربت او            خوشا کسیکه بگیرد مزار او در بر

زمـام سلـطنـتـم گر دهـنـد، نـسـتـانم            مرا خوش است گدایی به کوی آن سرور

اگر به جبهۀ خـورشید پای بگـذارم            گمان مبر که از این آستان بگیرم سر

ز اهـل بـیـت نـگـردد جـدا دلـم آنـی            جـدا کـنند اگر جان هماره از پیکـر

چراغ بزم عزای حسینیان «میثم»!            مه جمال منـیرش بود به مـاه صفر

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مغایرت با مضامین زیارت جامعۀ کبیره « وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِياءِ، وَسُلالَةَ النَّبِيِّينَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ » و عدم رعایت شأن انبیا؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و پیروی از فرامین و آموزه‌های ائمّه، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

هزار موسی عمران فدای آن موسی            که بود گوشۀ حبسش ز طور نیکوتر

مدح امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : رضا اسماعیلی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

وارث مُـلک تـبـسم، کاظم است            عشق عالمتاب هفتم، کاظم است

آفـریـنـش، سـوره ای از مهر او            بر لب هستی، تبـسّم کاظم است


مُصحف اخلاص و قاموس یقین            بحر عرفان را تلاطم، کاظم است

مُـقـتـدای آسـمـان مـردان سـبـز            قـبـلـۀ آئـیـن مـردم، کـاظـم است

تـرجُــمـان وحــدت دل هـای مـا            تابش مِـهـر تـفـاهـم، کاظم است

آسمان! تبریک، فصل هفتم است            مِهر عالمتاب هـفتم، کـاظم است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل ایراد محتوایی حذف شد؛ تشبیه امام به خم اصلا صحیح نیست و توهین به امام محسوب می شود

مِی پرستان! وقت سرمستی رسید            در میستان هفتمین خُم، کاظم است

مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : محمد حسن رستگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

در کـوچه پـای آمدنـش تـیـر می‌کـشد            از سمت گـوش تا دهـنش تیر می‌کشد

این طفل هر زمان که به در میکند نگاه            بی وقـفـه چـارچوب تنش تیر می‌کشد


مـادر چـقـدر دلنگـران سکوت اوست            فـهـمـیـده سیـنـۀ حـسنـش تـیر می‌کشد

نام حسن ردیف غزلهای غربت است            حتی ردیـف تَن تَ تَـنـَش تیر می‌کشد

این بار زهـر کـینه بر او کارگـر شده            هی لخته لخته هی دهـنش تیر می‌کشد

زینب نـشستـه پـارۀ تن را نظـاره گـر            با هر نفـس نفـس، بـدنش تیر می‌کشد

از بس که گریه کرده در این ماتم عظیم            چـشمان خیس سینه زنش تیر می‌کشد

شـاید که یـاد کـربـبلا می‌کـنـد حـسین            وقـتی که دارد از کـفـنش تیر می‌کشد

: امتیاز

مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : سید محمد میرهاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

زیـبـایـی ایـام جـمـال حـسـنـیـن اسـت            دشمن خجل از جاه و جلال حسنین است

فرمود که سرخـیـل جـوانان بهشت اند            این ذکر دل انگـیز مدال حسنین است


حکم و سند بخـشش سیـنه زن عـاشق            در روز جزا در پَر شال حسنین است

دادند به آن پیر چه خوش درس وضو را            این اندکی از اوج کـمال حـسنین است

آنجا که ببخـشند عـطا غـیر خودی را            غفلت ز خودی کار محال حسنین است

اندیشه مکن از غم هجران شب مرگ            آندم به خدا صبح وصال حسنین است

کردند شفاعت چو ز وحشی عجبی نیست            احسان به گـنهکار روال حسنین است

: امتیاز

مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : علی ذوالقدر نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید            فـقط به خـاطـر خـشنودی خـدا بخشید

از ابـتـدا پـدرش فـکـر ما گـداهـا بـود            که سفرۀ کرمش را به مجـتـبی بخشید


غریب بود، اگرچه گـدا فراوان داشت            کـریـم بود، بـدون سـر و صدا بخـشید

کـریـم کار ندارد به اسم و رسم کسی            غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخـشید

ملامتـش نکـنید آنکه را مدیـنـه نرفت            مدینه زائر خود را به کـربـلا بخـشیـد

دو مـاه گـریه برای حـسین بـاعث شد            که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید

گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد            خـدا فـقط به حسن اینچـنین بلا بخشید

گـمـان دیـگـرم ایـن است کـه دم آخـر            به غـیـر قـاتـل مـادر بقـیـه را بخـشیـد

: امتیاز

مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : اسماعیل شبرنگ نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

پر کشیدم در هـوای با صفای مجـتبی            که رها می‌گردم امشب در هوای مجتبی

جای معنای کرم نام حسن باید نوشت            حـاتـم طایی گـدای دست های مجـتـبی


پـا به پـای فـاطمـیـه باید ای اهـل بکاء            بیشتـر گریه کـنم پـای عـزای مجـتبی

در قیامت مستحق لطف زهرا و علیست            عاشقی که دل سپرده بر ولای مجتبی

از دلم دل می‌برد در گوشۀ "باب الجواد"            فکر "باب القاسم"صحن و سرای مجتبی

خاطرات کوچه‌ای باریک؛ داغ فاطمه            مانده روی خاک کوچه ردّپای مجتبی

زهر مثل خنجری از حنجرش خون می‌مکید            گوشۀ حجره به پا شد کربلای مجتبی

یا کـریـمم بر فـراز قـبـر آقـایی کـریم            التـماس دست های خـالی مـایی کـریم

: امتیاز

مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : مجتبی روشن روان- حامد اهور نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

ای چارطاق عرش خـدا خـیمۀ غمت            وی کهکشان ستاره‌ای از خاک مقدمت

قـدوسیـان تراوش انـفـاس قـدسـی‌ات            فرماندگی ارض و سماء رتـبۀ کمت


هفت آسمان به گرد مزار تو در طواف            آمد پـدید نُه فلک از فیض یک دمت

لاهـوتیـان دریـده گریبان روضه‌ات            آیـد صدای فـاطـمـه از بـزم مـاتـمت

صدها هزار حـاتـم طائی نـشستـه‌اند            کاسه بدست، سائل دنیـار و درهـمت

جانا حساب چشم تو از دیگران جداست            زمزم کجا و قطره ای از اشک نم نمت

یا سید الکـریـم سیـادت غـلام توست            ارثـیـه ایست هـدیـه ز جـدِّ مکـرمت

ای امـتـداد مـرتبت مـرتضی حـسن!            کـرده خـدا به شـاه شهـیـدان مقـدّمت

آتـش گـرفـتـه ای وسط کوچـۀ فـدک            شـد فــاطـمـیــه  اول مــاه مـحـرّمـت

صـلـح تو شد زمیـنۀ تصویر نـیـنـوا            کـرببـلاست سینه زن پـای پـرچـمت

من بینوای عـشق تـوأم سیدالـغـریب            دردی بریز دردل من جـان قـاسمت

یک عـالـمه تـرانه بـرایت سـروده‌ام            من از ازل خـراب نـگـاه تـو بـوده‌ام

: امتیاز

مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

دنیـا چه با عـزیـز دل بـوتـراب کرد؟            ابری رسید و خون به دل آفـتاب کرد

سنی نـداشت یکـشبه مـویش سفـید شد            رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد


از کـوچـه‌های تـنگ دگر رد نمی‌شود            این کوچه‌ها چقدر حسن را عذاب کرد!

دستی که خورد بر روی مادر به کوچه‌ها            آن دست گـنبد حسنش را خـراب کرد

چون روزه بود تشنگی‌اش اوج میگرفت            وقـت اذان رسـیـد تـقـاضـای آب کـرد

فـهمـیـد آب نیـست ولی باز سر کـشید            این زهر لعنتی جگرش را کباب کرد

سوزاند زهر از نوک پا تا سرش ولی            چون راحـتش نمود ز دنیا ثـواب کرد

از دوست زخم خورد و ز بیگانه‌ها جدا            دنـیـا چه با عـزیـز دل بـوتـراب کـرد

: امتیاز

مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

از بـارِ داغـش پشتِ پـیغـمبر شکـسته            تنهـاتـرین سـردار بی‌لـشگـر شکـسته

سجـاده‌اش بر غـربتِ او گـریـه کرده            پـایِ غـریـبـی‌اش دلِ منـبـر شـکـستـه


بخشید آنکَس را که زد خنجر به ساقَش            او دستگـیـری می‌کـنـد از هر شکـسته

تـا زهـر را نـوشـیـد فـرمـود:آه مـادر            راحت شد این آئـینـۀ یکـسر شکـستـه

بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست            امـا دلـم را نـاکـسـی دیگـر شکـسـتـه

یک کـوچۀ باریك و دو دیـوارِ سنگی            یک راه بُن بست و دو برگ و بر شکسته

در زیر پـاها گـوشـواره خـوردتر شد            خـنـدیـد وقـتی دید نیـلـوفـر شـکـسـتـه

خون لخته از تیزیِ سنگی بر زمین ریخت            فهـمیـدم از دیـوارِ کوچه، سر شکـسته

لایـوم کَ یومَک حـسیـنم گریه کم کن            تنها نه من، از گریه‌ات خواهر شکسته

می‌بیـنـمت با مـادرم بر شیـبِ گـودال            در لا به لایِ نیـزه و خـنجـر شکـسته

ای کـاش می‌شد تا نـبـیـنم ساربـان هم            انـگـشت را دنـبـال انگـشتـر شکـستـه

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما  پیشنهاد می‌کنیم به منظور انطباق مطالب با روایات مستند و معتبر و انتقال بهتر معنای شعر، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش            او دستگـیـری می‌کـنـد از هر شکـسته

در فرهنگ لغت کلمۀ غرور دارای معنایی است که همگی دارای بار منفی هستند و شأن امام بالاتر از اینگونه صفات پست است لذا بیت زیر تغییر داده شد

بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست            اما غـرورم را کـسی دیگـر شکـستـه

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و تحریفی بودن مطالب حذف شد؛ موضوع همراهی امام حسن در فاجعه جسارت عمر به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و بازپس گیری قبالۀ فدک در هیچ یک از منابع معتبر ما نیامده است؛ در این خصوص دو روایت وجود دارد اولین روایت که تمامی منابع دسته اول تاریخی آن را مطرح کرده‌اند جسارت عمر در جلوگیری از اعطای قبالۀ فدک در همان مجلس و نزد ابوبکر است و دومین روایت که شیخ مفید در کتاب الأختصاص آن را مطرح میکند جسارت عمر در کوچه و در هنگام بازگشت حضرت به خانه است که در این روایت هم هیچ اشاره‌ای به همراهی امام مجتبی با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نشده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

فـهـمیـد فـرزند بـزرگـم، نـاسـزا گـفت            می‌خواست من باشم ولیکن سر شکسته

گفتم که با رویم بگـیرم ضربـه‌اش را            رفـتـم نـبـیـنم حـرمتِ مـادر شـکـستـه

اول مـرا زد بعـد از آن هـم مادرم را            من می‌زدم بال و پَـر و او پر شکسته

از رویِ چادر پایِ خود را برنمیداشت            پایی که قبل از این جسارت،در شکسته